سریال جیران قسمت ۲ چه شد؟
ریکپ سریال جیران قسمت ۲
ناصرالدین شاه که به شکار رفته بود، حالا با خدیجه روی درخت روبرو میشود. فرفره خدیجه از دستش سر میخورد و میافتد. ناصرالدین شاه، خدیجه را جیران صدا میزند: سلام جیران.
جیران: عوضی گرفتی عمو من اسمم خدیجه س.
ناصر: عوضی نگرفتم. چشمات شبیه چشمهای آهو هست. ترکها به صاحب همچین چشم هایی میگویند جیران.
شکار زنده ماهیتش تقلاست. واسه همین گوشتش لذیذه. شکارچی اما صبرش زیاده. من شکارچی باشی شاهم. زن من میشی؟
جیران: چی زرت و پرت کردی؟
جیران سوار اسب میشود و میرود. با این جمله که خود شاه هم باشی زنت نمیشوم.
اسب سیاوش، تخت میتازد.
به کاخ برگردیم. صدراعظم مچ تقلبی را درباره سکههای بیعیار گرفته است. او شاه را جوان مجنون میخواند و میگوید از سرنوشت امیرکبیر درس گرفته است. ایل قاجار اولین درسی که به پادشاه میدهند تزویر است.
اما من میرزا آقاخان نوری هستم نه میرزا تقی خان فراهانی گور به گور شده. نقشهها دارم. باید متصل شویم به خون قاجاری. وصلت کنیم با سلطان.
او خود را برخلاف امیرکبیر، که مرد منازعه بوده مرد موازنه مینامد و به پسرش کاظم میگوید قرار است داماد شاه شوی.
نقره، کنیز مهدعلیا میگوید شاید وقت لعبت تازه برای پسر تاجدارتان باشد. خاتونی که هم دلربا باشد هم آدابدان.
مبارک وخانم خانهای، پیگیر دیدارهای خدیجه خاتون است. تصمیم برای وارد کردن خاتون گرجی است.
خدیجه خاتون به دنبال انتخاب سوگلی فتانهای برای مهدعلیا است.
چرا تاج و تختی که حق پسر خدیجه خاتون بوده نصیب پسر مهد علیا شده است؟
ناصرالدین شاه به مادرش اعلام میکند که حالِ مجلس سلام ندارد. و میپرسد گلینخانم کجاست؟ ظاهرا نیست. با او میخواهد به خلوت برود.
گلین خانم در داخل اتاق خودش است.
مهد علیا به سراغ او میرود. میگوید عزای گلین عزای همه اهل حرم است. ولیعهد دلدارمان عمرش به دنیا نبود. به فکر خودت نیستی به فکر فرزندت باشد. یک سال نکشید به دنیا آمدن و رفتن پسرت. همت کن یک سال نشده پسردار میشوی.
به او خبر میدهد که به دنبال لعبت تازهای است. گلین میگوید من هم لقمه مادر بودم. لقمه اول بودم.
از سوی دیگر خواجهباشی اعظم اسامی افرادی از خواجهها را میخواند که باید حرم را ترک کنند.
روشنآقا میماند . گلشن میگوید چرا آبروی من را میبری؟ برادر همدیگر هستند. خواجههایی که باید بروند آنهایی هستند که خاتون ندارند.
دو تای آنها فرصت میگیرند که تا آخر ماه در حرمی غیر از همایونی برای خود کاری پیدا کنند.
ناصرالدین شاه حکم میکند که مشاوری برای صدر اعظم فراهم شود: جناب مکری. شاه میگوید این روزها بیشتر به طبیب نیازمندیم تا به وزیر. جلسه کنید خودتان یک خاکی به سر مملکت بریزید.
در نهایت از سلمان، قراول خود میخواهد بماند. هم آن کسی که با او در شکار بود.
ناصرالدین شاه میگوید تا به حال عاشق شدهای؟ آدم عاشق چی؟ دیدهای؟ هیچکدام شبیه من بودهاند؟
–
سیاوش به روستایش رسیده است. به دنبال بیبی خود. که برای خواستگاری ببردش به تهران، شمیران.
–
در کاخ، ناصرالدین شاه قاجار از عشق خود ره قراول میگوید. و میگوید که همیشه از نداشتن نیست که انسان حریص میشود من از داشتن حریص شدم. پدرم میگفت یک پادشاه همیشه تنهاست. بیرون تنها میان دشمن. داخل خانه تنها میان زنها. من همیشه تنها بودم. تنهاتر از هر رعیت عاشقی که تا به حال دیدهای. اما این بار خودم دیدم و خودم خواستم.
دیروز در حوالی تجریش پادشاه شما عاشق شد.
به گمانم وقتی در کواکب و افلاک تقدیر شد شاه شود تقدیر این عشق هم رقم خورد. هر چند تا خواجه و فراش و قراول لازم است روانه کنید سمت روستای کوهسار پی دختری که برادرش اسدالله نام دارد.
آن دو خواجه بیکار شده و مهلت گرفته مامور کار میشوند.
بانو تاجالدوله وارد اتاق مهد علیا میشود. سوال دارد: سارای گرجی کیست؟
او از این میترسد که ولیعهدی پسرش به خطر بیفتد. مهدعلیا میگوید این دختر که میآید میهمان دو روزه است. برای انبساط خاطر شاه.
در روستا، کدخدا جوانی را که فلک بسته میشود تنبیه میکند. فرضی فضول میآید میگوید شاه آدم فرستاده. همه اهالی میخندند. خبر آمدن خواستگاری برای خدیجه را میدهد.
به خدیجه خبر میرسد. سراسیمه سوار اسب میشود و میتازد. حالا جادوگر را میبینیم که کنار هیزمهایی که سیاوش شکستهاست، دستمال پارچهای دوخته شده ای را برمیدارد.
سریال به مراتب کوتاه تر شده است: ۴۴ دقیقه