سریال خسوف قسمت ۲۱ | چیزهایی که پیش از آن باید بدانی
سریال خسوف قسمت ۲۰
با بازگشت امیر و اسما و فرزندشان،فراز، از فرودگاه، مادرش پیگیر ماجرا میشود. کسی جوابی به او نمیدهد. اسما اشک ریخته و در صحنه بعد، پیامکی را میبینیم که برای امیر آمده و مانع شد از اینکه سفر بروند.
مادر امیر با خبر میشود. اسما به او میگوید قضیه چیست.
آتیه در سلول است. بازجو از او میخواهد که بنویسد. میفهمد که غیاثی قبل از مرگ خود گفته بوده که دو خفتگیر به او حمله کرده بودهاند و نه آتیه و امیر.
امیر خانه آتیه میآید. آرمان و همسرش هستند. امیر میپرسد آتیه برگشته؟ آرمان میگه نیست. خبر میدهد که آمدند بازداشتش کردن.
در شرکت، امیر از دایی مهراب جواب میخواهد. رضی و مهراب کاملا فیلم بازی میکنند. وانمود میکنند خبر نداشتند. که پیامک بعدی میآید:
خیلی احمقی. همه خبر داشتند. حتی زنت.
ما توی اردوگاه پناهجوها پوست سیب زمینی از هم میدزدیدیم. خجالت میکشم بگم جنازهم رو از کوچههای استانبول جمع کردن بردن گداخونه. که پر از آدمهای منحرفی بود که چیزی برای از دست دادن نداشتن. گرسنه بودم. شبهایی که تا صبح سگلرز میزدم. خجالت میکشم بگم روزهای خوبم توی استانبول روزهایی بود که با مژده کیف مردم رو میدزدیدیم. یا وقتی اون شب، اون سه تا نامرد بیشرف…
شماره دختری را مینویسد که در کمپ یونان با هم زندگی کردهاند و در کمپ یونان بودهاند. میگوید به او زنگ بزنید حتما راستش رو بهتون میگه. میگه من همونجا تلاشم رو کردم که فقط گلیمم رو از آب بکشم بیرون. من فقط هر کاری کردم که بتونم سر پا بایستم.
هما از مهراب میخواهد که ماجرا را پیگیری کند چون زندگی پسرش و دختر مهراب در خطر است. از مهراب میخواهد که آتیه رو متوجه کند دور زندگی آنها نپلکد.
در کافه مهتاب، موسیو فوت کرده و اعلامیهش رو میزنن. امیر میگه خبر داشتی؟مهتاب میگه نه من فکر میکردم مرده. باور کرده بودم.
اسما به صورت مرتب زنگ میزند به امیر و جواب نمیدهد.
امیر به مهتاب میگوید حالا که اینطور شد من تا تهِ قضیه میرم.
مهراب به خانه میآید که بچهها جمعشان جمع است. مهراب بدون اینکه چیزی بگوید به اتاق میرود و عکسهای آتیه را در گوشیاش مرور میکند.
امیر به خانه میآید. در اتاقش سیگار میکشد که اسما وارد میشود. دعوایشان میشود.
امیر از مهراب میپرسد چه شد ؟ خبری نیست و سر میدوانند.
در شرکت، علیرضا و رضی هستند که اسما وارد میشود. از علیرضا میخواهند که بیرون برود و او هم موبایلش را روی میز جاسازی میکند و میرود.
رضی تقصیر همه چیز را گردن اسما میاندازد و کارهایش را تک به تک تعریف میکند. اسما میگوید اگر بابا بفهمه من رو درک میکنه ولی بعید میدونم تو رو ببخشه. بهتره بهم کمک کنی شر این دختره از زندگیم کم شه.
علیرضا در ماشین به سمت اتاق بازرگانی که میرود از همه چیز با خبر میشود.
آتیه از زندان آزاد میشود و تنها پروندهاش، خروج و ورود غیرقانونی است که احتمالا جریمه نقدی خواهد داشت.
سمیرا و علیرضا در خانه هستند. علیرضا میگوید فشار روحی و جسمی رویت زیاد است. متلک میگوید. و میگوید چیز صادقانه میخواهم بهت بگویم. ببین، تو میخوای آدم سیاستمدار و زبلی به نظر برسی پیشرفت کنی اما تو اتفاقا آدم سالم و سادهای هستی و نمیتونی پات رو بذاری روی شونه دیگران بری بالا. به خاطر همین اذیت میشی. علیرضا میگه تو هیچکاره بودی. اون دروغی که به آتیه گفتی هم راه حل داره. باید بری با آتیه صحبت کنی و بگی که دایی محراب ازت خواسته بوده.
حالا آتیه در کافه مهتاب است. میگوید اذیتم نکردهاند. چند بار بازجویی کردهاند و تمام. اگر کسی تماس گرفت نگو آزاد شدم. فکر نکنم کسی خوشحال بشه.
در خانه مجردی ساقیها، خواهر سمیرا وارد خانه میشود میبیند دعواست. پسره دستش رو روی همخونه اون بلند کرده و میخواد بفرسته اون رو دبی. اونجا ظاهرا تهِ خطه.
آتیه برای مژده ماجرای غیاثی و اینکه این سالها با ترس الکی زندگی می کرده رو تعریف میکنه. میگه مژده اگر من زودتر واقعیت رو فهمیده بودم الان بابام زنده بود. مژده میپرسه با مهراب حرف زدی؟ آتیه میگه یه برنامههایی دارم به موقعش میخواهم با همه شون حرف بزنم.