سریال جیران قسمت ۴ | چیزهایی که پیش از آن باید بدانی
قسمت سوم در خانه سیاوش شروع میشود، بر بالین بیبی.
بیبی معصومه حال خوبی ندارد.
بیبی میگه برقی توی چشماته ورای دیدارهای قبلی.
بیبی، که سل گرفته، رازی دارد که میترسد گفتنش باعث دردسرش بشه برای نوهاش سیاوش.
در قریه، جشن برپاست. اسدالله میآید و به قراولان خوشآمد میگوید و عرض چاکری میکند.
در میانه هیاهو، خدیجه وارد میشود. روی سرش نقل میپاشند و تبریک میگویند. با ساز. و دهل وارد خانه میشود. دیگها بار گذاشته شده اند.
رحمت پسری است که عاشق دختر کدخداست اما به او نمیدهند. نشسته برای لیلا شهر میگوید.
سیاوش به او می گوید حق گرفتنی است باید براش بجنگی.
نقره بانو با شازدهای در ارتباط است. برای گرفتن کسی که منتظرش هستند. پسری را میآوردند و قرار میشود سواد یاد بگیرد و آدابدان بشود. پولی هم میدهد. و سارای گرجی را برای بار بعد میخواهند.
شازده قراضه میگوید
واسه بزرگترین قمار زندگیم به سیم و زری که نقره میده نیاز دارم. شربت قمار آخر بیتابم کرده.
بی بی حال خوبی ندارد. از طرفش انگشتری به نوه اش می رسد. آخرین حرف بی بی این است که هرچه ندانی به نفعت هست. بیبی جان میدهد.
همزمان با عزا در ده سیاوش، پایکوبی در ده کوهسار برقرار است و ناصرالدین شاه، در حال نقاشی و خلوت با خود است. نقاشیاو تصویری از خدیجه است نشسته بر درخت.
عروس، خدیجه فعلی و جیران بعدی، اشک میریزد.
در جلسه دیوان، میرزا آقاخان در حال مدیریت کشور است. نام امیرکبیر را بردن در دربار ممنوع است. بحث عظمت قشون است و بحث در گرفته است. مکری، قشونی میخواهد برای مقابله با عثمانی و انگلیس و روس. اما میرزا آقاخان عصبانی است و او را درباره شایعهای مربوط به نزدیکی مکری با یکی از زنان قاجار تهیدید میکند.و در نهایت میگوید که از انگلیسیها میترسد.
از علیخان میخواهد که در فقره هرات، پادشاه را مجاب کند که باید با انگلیسیها راه بیایند.
موکب خاتون گرجی در راه دارالحکومه است.
در دیدار پادشاه، ناصرالدین شاه میگوید که باید قشون قوی شود. و با کوتاه آمدن جلوی انگلیس مخالف است. می گوید ننگ ترکمانچای و گلستان برای هفت پشت ما کافی ست. ما هرات به انگلیس بده نیستیم.
سردار مگری به سلمان می گوید که می بینم روزی را که هرات از دست بره و پشت سر آقاخان که میخواد ایران را به انگلیس بدهد حرف می زنند.
در روستا، کدخدا رفته برای دلجویی در خانه پدر خدیجه و چشم به ازدواج دخترش با اسدالله هم دارد.
سیاوش در یک کاروانسراست که قافله ای می رسد. زنی پیاده می شود. سارای گرجی ست. و نگاهی رد و بدل می شود.