سریال کلوپ – فصل اول – قسمت ۱ اول
محصولی از نتفلیکس ترکیه

سریال به سیزده سال بعد میرود. ۱۷ سال گذشته و در زندان با عفو عمومی مواجه میشوند که به تصویر نمایندگان مجلس میرسد.
نام زن ماتیلدا است. او آزاد میشود و به خانهای میآید. در آنجا غریبه است.
سری به آشنای قدیمی، دیوید میزند. سراغ دیوید را میگیرد. میخواهد به اسرائیل برود و میخواهد که پاکتی را که به او میسپارد در ۱۸ سالگی فرزندش به او بدهند.
پسر دیوید، موریگ. که نامش میان آنها یک راز دارد. نام فرزند ماتیلدا راشل است.
دیوید از او میخواهد که برود و در مقابل او که در یتیمخانه زندگی میکند بایستد. ماتیلدا میپرسد چرا یتیمخانه؟
دیوید میگوید باید فرزندخواندگیاش را به چه کسی میدادم؟ در یتیمخانه جلوی چشم ماست. روزی به تو قولی داده بودم که سکوت کنم و سر قولم ایستادم.
دیوید قول اجازه گرفتن از خاخام را به او میدهد. در رفتنش، کارتی به ماتیلدا میدهد.
ماتیلدا در اقامتگاهش، عکس فرزندش را از پشت پاره میکند تا با وسوسهها مقابله کند. آن را به زمین میریزد و ما تصویر را از پایین میبینیم. عالی!
میرویم به زندگی راشل، او با عصمت پستهای وعده ملاقاتی را تجربه کرده است که روایت میکند. دختر سوار ماشین پسر میشود و با طعنه او را کسی میداند که وسط راه او را میگذارد و میرود. پسر او را میشناسد که آرایش زیادی کرده و به نظرش بهتر هم شده است.
عصمت با یک مرد به نام علی درگیر است.
ظاهرا پدرش است. نامه ای را به عصمت میدهد که هیچ جوابی از او ندارد. صحبت به دختری به اسم پاکیزه میرسد که موطلاییست و با آن رفته.
دختر دوست راشل میگوید که اینها اینطوری هستند. با دخترهای غیرمسلمان میگردن و میخوابن بعد میرن با یک دختر مسلمان ازدواج میکنند.
میریم به فضای داخل ماشین، جایی که عصمت، نه به تاسولا که به خود راشل ابراز علاقه میکند. میفهمیم که نام ماشین او پاکیزه است و دختر خودش را آیسل معرفی میکند. تاسولا رقاصه است.
از اتاقشان یواشکی میزنند بیرون. وارد کلوپ میشوند که از یتیمخانه آنها هم بزرگتر است. به دنبال چلبی؟ چلبی او را به خاطر عصمت اخراج کرده است. برای اینکه بازیگوشی کرده و دیر به سراغ کار رفته است.
علی شکر و چلبی با هم سر و سری دارند. مردی وارد کلوپ میشود و راشل به سرش با شیشه میکوبد.
دوره دورهآی است که تلویزیون وارد شده است.
–
دو نفر را میبینیم. دو پسر که به استانبول آمدهاند. پشت سر علی شکر. علی شکر درباره ضرورت داشتن پول به آنها یادآوری میکند و رد میشود. دو پسر، یکی بختیار نام دارد. نوازندهاند و سر اینکه جایی میخواهند کار کنند در کلوپ که مشروب میخورند با هم صحبت میکنند. یکی مخالف است و دیگری که بختیار است و طمعکار، میگوید گناه نوشیدن با کسی است که مینوشد.
پسری را که نمایش اجرا کرده یا میخواهد بکند و نامش سلیم است بیرون میکنند. دوستانی سعی میکنند او را منصرف کنند. ولی منصرف نمیشود.
ماتیلدا به سراغ دیوید آمده اما میشنود که راشل یک مسلمان را زخمی کرده و در یتیمخاه دیوید پیگکیر کار اوست.
علی شکر، برای کار بچهها در آنجا میانجی گری می:ند و البته درآمدشان را نصف اعلام میکند.
سلیم برای دیدن اورهان آمده. سلیم آمده تابرنامهای را برایشان بسازد که صحنههای درخشان داشته باشد و موسیقی، و مشتری بیاره برای کلوپ.
ماتیلدا به کلانتری آمده و با دیوید صحبت میکند. دیوید میگوید دختر شب را در بازداشتگاه بوده. او را نجات دهیم به کارمان میرسیم.
چلبی که شکایت را پس گرفته ماتیلدا را میبیند و به او خیره میشود. پشیمان میشود از پس گرفتن شکایت.
دیوید راشل را که بیتابی میکند تهدید میکند و از او گلایه میکند. ماتیلدا پشت راه پله قایم شده و گوش میدهد.
ماتییلدا به سراغ مدارک میرود در اداره و مشخصات شاکی را میخواهد. مجبور میشود بگوید مادرش هستم.
اورهان میگوید که دخترت در یتیمخانه بزرگ شده است است و تو این همه مدت کجا بودی؟ ماتیلدا میگوید برای صحبت شخصی نیامده ام. آماده ام ضرر را تضمین بدم. و میشنود که تامین آن ضرر ممکن نیست.
چکی جلویش میگذارد تا خالی امضا کند. سفته سفید. میداند که او زندان بوده و میگوید برایت کار هم سراغ دارم و باید اینجا کار کنی.
ماتیلدا و سلیم با هم در کلوپ هم صحبت میشوند و سیگار میکشند.
ماتیلدا برگه را امضا میکند. از او اورهان کارت شناسایییاش را هم میخواهد که بگیرد. که نتواند فرار کند.
دختر بخشیده میشود. پسر دیوید و راشل در خیابان گپ میزنند که راشل سوار بر تراموا میرود.
چلی مکان جدید و همکاران را به ماتیلدا معرفی میکند. ماتیلدا خشکشوی جدید معرفی میشود.
سلیم روی صحنه است. در حال معرفی کار خودش. آواز میخواند. و گروه نوازنده مینوازند. به نظر موفقیت آمیز میاید.
به یتیمخانه میرویم. جایی که ماتیلدا در آن قدم میگذارد. ماتیلدای جوان بچه را به دست دیوید میسپارد و دیوید جون میگوید ماتیلدا این برای اون بهترین اتفاق است. ماتیلدای جوان به زندان میرود.
ماتیلدا وارد اتاقی شده که راشل آنجاست:من ماتیلدا هستم. راشل چیزی نمیگوید. ماتیلدا میگوید: من مادر تو هستم.
پایان قسمت اول.
موسیقی تمیز و خوب
رنگبندی دیدنی. بازی با نورها عالی.