سریال چکاوک قسمت ۷۴ هفتاد و چهارم

روز بعد خدمتکار خانه مراد به مدرسه رفته و به ماسور خبر می دهد که آقا مراد دیگر نمیخواهد که فریده به دختر او درس بدهد و پولش را نیز پس نمی خواهد. ماسور موضوع را به فریده میگوید. فریده عصبانی شده و به سمت خانه مراد می رود تا علت اخراجش را بپرسد.
کامران در عمارت به اتاق سیف الدین می رود و به او میگوید که از آنجایی که باعث شده است فریده تمام پس اندازش و عمارت را به خاطر او از دست بدهد، میخواهد عمارت را بخرد و به فریده پس بدهد. او میگوید که قصد دارد نزول بگیرد. سیف الدین از او میخواهد که چنین کاری نکند ، اما کامران تصمیمش را گرفته است و میگوید که کار میکند و پول را پس می دهد.
در خانه مراد، فریده با عصبانیت علت اخراج شدنش را می پرسد. مراد به او میگوید که روز گذشته نامزدش به آنجا آمده و او مخالف کار کردن فریده بوده است. فریده شوکه می شود. مراد میگوید که او دنبال دردسر نیست و نمیخواهد دوباره چنین مسأله ای پیش بیاید. فریده از او میخواهد که تا زمانی که دانشآموز دیگری پیدا نشود ، او نمیتواند بدهی اش را پس بدهد. مراد میگوید که پول را نمیخواهد ، اما فریده میگوید که باید آن را پس بدهد. مراد پیشنهاد میدهد فعلا تا زمانی که او شهریه پرداخت کرده است ، فریده به گلچه درس بدهد، اما نمیخواهد دوباره مسأله دیروز تکرار بشود. فریده قبول کرده و می رود.
کامران پول را تهیه کرده و به خانه آزلیا می رود و میگوید که میخواهد عمارت را پس بگیرد. او به ناچار میگوید که از فریده جدا شده است و برای اینکه بتواند دوباره دل او را به دست بیاورد ، میخواهد عمارت را که برای فریده ارزشمند است، بخرد. آزلیا میگوید که خانواده اش باید راضی به فروش بشوند. کامران از او خواهش میکند که خانواده اش را راضی کند. سپس می رود.
یوسف پیش مژگان می رود و مژگان به او میگوید که بهتر است در مورد خانواده ای که فریده آنجا تدریس میکند تحقیق کند، زیرا متوجه شده است که آنجا متعلق به یک مرد جوان است.
فریده به بیمارستان رفته و با عصبانیت به خاطر کار کامران با او دعوا میکند. کامران میگوید که کار درستی کرده است و او نباید در آن خانه کار کند. سپس میگوید که امروز پیش آزلیا رفته و قصد دارد عمارت را پس بگیرد و بدهی فریده را بدهد تا دیگر به کار کردن نیاز نداشته باشد. وقتی فریده می فهمد که کامران پول قرض کرده است، عصبی شده و از او میخواهد که چنین کاری نکند. سپس میگوید که اگر کامران یک بار دیگر مزاحم آقا مراد بشود، دیگر با او اینگونه برخورد نمیکند.
یوسف اطراف خانه مراد رفته و با سرایدار آنجا آشنا می شود. او متوجه می شود که زن مراد از دست او فرار کرده و مراد آدم زن بازی است و زنهای زیادی به خانه اش رفت و آمد میکنند. یوسف عصبی می شود. او به بیمارستان رفته و موضوع را به کامران میگوید.
آزلیا به مدرسه به دیدن فریده می رود. فریده به او میگوید که در خانه شخصی به نام مراد مشغول به تدریس به دخترش شده است. آزلیا میگوید که او آقا مراد را می شناسد و مرد خوبی است. سپس در مورد جدایی کامران و فریده صحبت کرده و با وجود ماجرای نریمان و بچه اش، به او حق می دهد و ابراز همدردی میکند.
کمی بعد مراد به حیاط مدرسه آمده و تعدادی کتاب فرانسوی برای ترجمه به ماسور می دهد. همان موقع کامران نیز آمده و با دیدن مراد با عصبانیت به او به خاطر اینکه بدون رضایت کامران به فریده کار داده است، بحث میکند. فریده جلو آمده و سعی دارد جلوی کامران را بگیرد. مراد به فریده میگوید که اخراج است. سپس می رود. فریده به شدت ناراحت شده و داخل مدرسه می رود. کامران پیش او رفته و فریده با او به خاطر این کارش دعوا میکند. کامران میگوید که میداند فریده او را دوست دارد و از او میخواهد که دست از لجاجت بردارد و مانند سابق باشند. فریده میگوید که او را دوست ندارد. کامران میگوید که اگر فریده دوستش نداشت، به دوستانش میگفت که آنها جدا شده اند. فریده داخل کلاس می رود و روی تخته سیاه، چهل مرتبه می نویسد « ما از هم جدا شدیم.» کمی بعد همه بچه ها و کامران داخل کلاس می روند. کامران با دیدن تخته سیاه شوکه و ناراحت می شود.
شب در عمارت، سیف الدین به بسیمه میگوید که نوه اش باید در همان خانه بماند و بزرگ بشود. بسیمه خوشحال می شود. سیف الدین میگوید که میخواهد نجمیه را به یوسف بدهد.