سریال جیران قسمت ۴
در کاروانسرا میبینیم که گروهی درگیر همند. سیاوش هم خوابیده که از سر و صدا بیدار میشود. میشنود که زدهاند به قافله. سیاوش که میبیند زن اسیر کردهاند شاکی میشود. به او پیشنهاد میکنند که بخوابد تا قائله بخوابد اما گوش سیاوش، بدهکار نیست.
تا اینکه میگویند به آن متعرضان که این دختر برای حرمسرای سلطان میرود. سیاوش در درگیریها زخمی میشود اما نمیگذارد اسیر ببرند.
سارای گرجی میگوید که همه ترسیده بودیم و من بیشتر از همه و من از شما ممنونم. سیاوش تنها چیزی که میخواهد ۱۰۰ صلوات برای روح بی بی معصومه است.
در روستای کوهسار، پدر خدیجه و اسدالله برادرش، متعجبند از اینکه دختر را چه شده است و مگر خواستگاری بهتر از شاه هم هست ؟اسدالله میگوید بابا دعا کن که سیاوش این روزها برنگردد. پدر تعجب میکند. اسدالله میگوید فرض کن که حرف به شاه مملکت برسد. به خاطر همین بهتر است هر چه زودتر خدیجه را راهی کنیم برود. پدر میگوید چه با سیاوش چه بی سیاوش راهی میشه انشالله.
اسدالله میگوید برادر زن شاه مملکت باید طبع و نظرش بالاتر از این حرفا باشد. پدر نگران است و میگوید آن قدر نگرانم که مافوق ندارد. کاش مادرت بفهمد که این دختر چه مشکلی دارد. نفهمیدی شاه کجا خدیجه را دیده؟اسدالله میگوید که گلنسا ماجرا را برایش تعریف کرده. پدر میفهمد و دلش هم راضی است.
از طرف دیگر خدیجه است که با مادر در حال صحبت است. مادر گلایه میکند که تو مگر بهتر از شاه پیدا میکردی که قنبرک زدی؟ اسدالله هم میآید میگوید این نه درد دارد نه مرض. داره تمارض میکنه. میخواد نام سیاوش را ببرد که محمدعلی، پدرش توی گوش او میزند.
مهتر خبر داده که دختر کیست و گزارش را ندیمه مهد علیا به او میدهد. میگوید کسی لقمه نگرفته و خود قبله عالم پسندیده است. از طرف دیگر هم خبر میدهد سارای گرجی، در آستانه ورود است. مهد علیا میگوید اصلا صلاح نیست. بگذار دختره بیاد. شاید همانی باشد که ما میخواهیم. غرض سردماغی سلطان است. لعبت گرجی و خدیه تجریشی توفیری ندارد.
سارای گرجی آمده که برادرش را ببیند. به او میگویند خوب که خدمت کردی همه چیز مشخص میشود.
خدیجه با خواهرش صحبت میکند. خاتون به خواهرش میگه که زن عاشق ضعیف ترین خلقت خداست. مصیبتی بیشتر از اینکه زمین و زمان میگویند دل بکنی از معشوق؟
و اما بشنوید از ناصرالدین شاه یا به قول مهد علیا در سریال جیران، ناصر جون. شاه منتظر دلبر تجریشی است و به او میگویند که مهلت دادهایم. سلمان را صدا میکند شاه و میخواهد که عزیز آقا را که کند است، سرعتی بدهند. عزیز آقا میگوید پیش از ماه کامل کامروا میشوید. قرار میشود عزیز آقا خواجه مخصوص او باشد.
خدیجه با اسبش میتازد و دور از چشم خانواده، میرود. خدیجه خود را به دار آویخته. پدر و برادرش میآیند تا او را راضی کنند. پدر میگوید همین که بفهمند انتحار کردی اول از همه من و برادرت رو میکشن و بعد هم خواهر و مادرت رو. بعد هم خاک این آبادی را توبره میکشند که درسی بشه برای بقیه رعایا. اسدالله میگوید حتی سیاوش را هم زنده نمیگذارند. در همین حین اسدالله زمین میخورد و خدیجه اشک میریزد.
یک حکیم در بازار در حال درمان کردن زخم سیاوش است. سیاوش برای رفتن بیتابی میکند.
خدیجه رضایت میدهد به رفتن. اهالی او را بدرقه میکنند. در همین حین، چشم خدیجه به جادوگر میافتد. قراول، سلمان هم او را میبیند که دستمال سفیدی را نشان میدهد و رقصان، خداحافظی میکند.
ناصرالدین شاه منتظر دلبر، مشغول تراش صورت خود است. میخواهد ریش را بتراشد. کاری که چند پشت در این سلسله ریش نتراشیده. ناصرالدین شاه میگوید به شاه عباس اقتدا کردیم. باید هم آراسته باشیم هم پیراسته.
مراسم بزمی برگزار شده با حضور خدیجه در کاخ، و صورتش را بند میزنند و ساز و آواز در جریان است.
خطبه عقد میان ناصرالدین شاه و خدیجه، جیران، جاری میشود.