سریال جناب عالی قسمت ۱ اول

سه نفر پشت میزی نشستهاند و جلوی آنها شامپوست. در جایی شبیه انبار پر از جعبهّای مقوایی. دو نفر آمدهاند. با کسی که روی صندلی در مقابل نشسته مصاحبه میکنند. فامیلی او عالی است و نام پدرش منصورخان. فرد دیگر وسط حرفش میپرد. باید او را وزن کنند. قد و اطلاعات دیگر را هم از او میگیرند. با شنیدن قد که ۱۸۱ است نگهبانی را صدا میکنند که نامش اشکبوس است. ظاهرا زیر ۱۸۳ نمیخواستهاند.
سریال شروع میشود.
استخدام قد زیر ۱۸۳ به هیچ عنوان ندارند. این را به افرادی که منتظر استخدامند خبر میدهند.
یک نفر در کنار آنها قد میفروشد. هر قد، ۱۰ هزار تومان. مردم هجوم میبرند. به این دو نفر هم توصیه میکنند بروند شاید قدشان اشتباه بود. باید حق حساب بدهند ۵۰ هزار تومان و گواهی قد بگیرند. پسر میگوید دروغ نمیگویم. فریاد میکشد و میرود.
در صحنه بعد، امیرعلیِ عالی، در باشگاه است. در صحنه دیگر در نانوایی، یک نانوا است و در حال تلاش برای فرهنگسازی درباره عدم استفاده از کیسه پلاستیک. دعوا میشود. صاحبکار میآید و او را دعوا میکند.
در یک کافه او را میبینیم که با دختری به نام نازنین، نشسته نامهای نوشته برای یک نماینده مجلس. میگوید نکن شر میشود. دختر میگوید برو دنبال کار. میفهمیم نانوایی مال پدرش است. در نهایت خبر میدهد که در باشگاه یک کار موقت پیدا کرده است. صورتحساب را که میآورند پسره شاکی میشه چرا مالیات بر ارزش افزوده میگیرید و با کافهچی کلکل میکنند، دختر فرار میکند و دعوا میشود و او را بیرون میاندازند. نازنین در تاکسی میرود و پسر دنبال او با موتور. راننده تاکسی فکر میکند او یک مزاحم نوامیس است.
در یک خانه با پسری به نام بابک در حال پوست کندن تخممرغ هستند که ظاهرا خواهرش مرسده با پسری که با هم دوستند سر و سری دارند. میخواهد کافه باشگاه را راه بیندازند. پسر هم شغل ثابت ندارد (بابک) و خواهر او را میخواهد.
با هم عهد میبندند برای سر و سامون گرفتن. در ادامه، میبینیم که رفته اند تخم مرغ، شیر و اینها را نسیه بگیرند.
کافه باشگاه را راه میاندازند و امیدوارند به گرفتن کارشان. در غروب به شهر نگاه میکنند. یادشان میافتد شیرها را بیرون یخجال گذاشتهاند یا یخچال را در برق نزدهاند.
به سراغ باشگاه که میآیند در باشگاه پلمب و صاحب باشگاه دستگیر شده. پلیس از آنها میپرسد انبار داروهای تقلبی کجاست؟
پدر امیرعلی که نام دخترش هم مرسده است مستند مرسدس بنز را تماشا میکند. اسم او را برای این گذاشته مرسده که هر کسی به او چراغ نزند و لیافتش را داشته باشد. امیرعلی سر میرسد.
امیرعلی شبانه بر سر موتور با پدرش کلکل میکند میگوید وسیله کارم شده است. یک شرکت بهداشتی استخدام شده که پیکموتوریهای شخصی آن هستند. همان شرکت اول سریال است. در میان کارهایش، وقتی در حال تحویل بار است، یکی از دوستانش دکتر زند را میبیند که او هم پیک پیتزاست.
یک دوست مشترکشان دکتر دیگری است که در سوپرمارکت کارم یکند.
دوباره در یک کافه نشستهاند. در معرفی کارش میگوید مواد اولیه در منهتن طراحی میشه ولی مواد خام در تورنتو تولید میشه. بعد به آمستردام ارسال میشه در هلند که تبدیل به محصول میشه ولی به دوحه ارسال میشه. آن را تحویل میگیرند به دبی میفرستند. بسته بندی در آنجا صورت میگیرد و برای دفتر شرکت در کوچه برگ ارسال میشه، خیابان جمهوری، نواب. متروی نواب. که شرکت ما در زیرزمین آنجاست. محصولات عالی بسته بندی شده و روبان زده شده را با ادوکلن خوشبوی شرکت و چکلیست، به افرادی که سفارش دادن تحویل میدم و برمیگردم. اسم سنتیاش پیک است.
پدر و مادر دختر بیرون منتظرند که ببینند کارش درست شده یا نه که موافقت کنند با ازدواجش. و خب چون نشده، نازنین میگوید نمیتوانیم ادامه بدیم.
دختر به پدر و مادرش خبر میدهد که نشد. ناراحت میشود و بیرون میرود.
مادر و پدر دختر در مقابل او مینشینند. پدرش میگوید تجسم کن سر سفره عقد کنار نازنین نشستهای، یکی از جمعیت پیدا میشه میگه آقای کریمی شغل داماد شما چیه؟ جواب میدهد: دکترای علوم ارتباطات. میپرسند درآمد و حقوق ماهانه داماد چقدر است؟ امیرعلی عالی میگوید به او بگویید به شما چه ربطی دارد؟
مادر نازنین میگوید راهت را بکش برو.
حالا برعکس میشود. امیرعلی میگوید من و نازنین با هر جانکندنی بود فکر کنید شغل مورد علاقه مان را پیدا کردیم و به منزل ما آمدید که با چنگ و دندان ساختیمش. وقتی چشمش بستهست پدر و مادر دختر میروند و کافهچی، صورتحساب را جلوی او میگذارد.
وارد بقالی که میشود،به خاطر اینکه نتوانسته نسیههایش را پرداخت کنه او را بیرون میاندازند.