سریال چکاوک قسمت ۷۹ هفتاد و نه

فریده و کامران با دوچرخه فریده به بیمارستان می روند. کامران داخل رفته و فریده هنگام پارک کردن دوچرخه ، متوجه آمدن مراد و گلچه می شود. گلچه با دیدن فریده میگوید که میخواهد با او بازی کند. مراد گلچه را به فریده سپرده و داخل می رود.
مراد پیش کامران رفته و ابتدا بابت رفتارهای او طعنه می زند. سپس میگوید که او متوجه تناقض گویی های نریمان شده و از طرفی رو درمان کامران را قبول دارد و حتی پیشنهاد می دهد که آمپولها را به کشور وارد کنند. کامران خوشحال می شود. او برای شام مراد و گلچه را عمارت دعوت می کند.
شب در عمارت بسیمه با ذوق به نجمیه میگوید که به خودش برسد، زیرا وزیر بهداشت می آید و زن نیز ندارد. نجمیه از حرف بسیمه عصبی و کلافه می شود.
مدتی بعد، مدرسه فریده تمام شده و مراسم فارغ التحصیلی او برگذار می شود. سپس تمامی افراد خانواده مشغول آماده کردن بساط عروسی کامران و فریده می شوند.
خیاط برای فریده لباس می دوزد.
آقا جمال در حیاط مشغول چیدن میز و صندلی ها می شود.
یوسف و مژگان که ازدواج کرده اند، از تکیرداغ برای مراسم عروسی به استانبول می آیند. فریده از دیدن مژگان خوشحال می شود.
در اتاق فریده همه مشغول آماده کرده فریده هستند.
آزلیا در خانه خود حاضر شده تا به عنوان شاهد به عروسی برود و همه چیز را خراب کند. قبل از بیرون رفتن او، زنی که زاهده پیش او بزرگ شده بود به خانه آزلیا می آید و میگوید که شنیده بود آزلیا با او کار داشته است. آزلیا در مورد اینکه شخصی به اسم کامران در زندگی زاهده بوده است یا نه، از او سوال میکند. آن زن میگوید که زاهده خیلی دروغگو بوده و مدام به دیگران تهمت می زند که او را می خواهند و به او پیشنهاد ازدواج داده اند. آزلیا با شنیدن این حرف ها متعجب شده و کامران را باور میکند. در مراسم عروسی، مژگان به یوسف خبر می دهد که باردار است. یوسف خوشحال شده و به همه مژده می دهد.
مراد نیز با نجمیه مشغول صحبت شده و کنار او می نشیند.
فریده در اتاق آماده نشسته و منتظر است که کامران دنبالش برود. گلچه به اتاق پیش فریده می رود و میگوید که یک نفر در حیاط با او کار دارد. فریده به حیاط پشتی رفته و نریمان را میبیند. نریمان به او میگوید که کامران و آزلیا با یکدیگر رابطه داشته اند. فریده عصبانی شده و میگوید که دروغ های او را باور نمیکند.
آزلیا به مراسم می آید. او کامران را میبیند و بابت اینکه حرفهایش را باور نکرده بود معذرت خواهی میکند.
هنگامی که فریده با عصبانیت داخل خانه برمیگردد ، آزلیا او را میبیند و علت ناراحتی اش را می پرسد. فریده میگوید که نریمان آمده بود و در مورد او حرفهایی زده بود، اما برایش اهمیت ندارد و میداند که نریمان دروغ میگوید. آزلیا قسم میخورد که بین او و کامران چیزی نبوده است. فریده شوکه شده و میگوید که او به آزلیا نگفته بود که نریمان چه گفته بود. او متوجه می شود که حرفهای نریمان درست بوده است. سپس با گریه داخل اتاق می رود و برای کامران نامه ای می نویسد و در آن میگوید که ماجرای آزلیا را فهمیده است و دیگر نمیخواهد کامران سر راهش سبز شود. او نامه را در اتاق گذاشته و لباسش را عوض میکند و از در پشتی عمارت را ترک میکند. هنگامی که کامران به اتاق می رود، با دیدن نامه و خواندن آن شوکه می شود.
فریده به همراه دختر خوانده اش مونسه، از مهمانخانه بیرون می رود. او که پولی ندارد، به صاحب مهمانخانه انگشتر حلقه اش را می دهد. صاحب مهمانخانه آن را قبول نمیکند. کامران از داخل اسم مونسه را بین حرفهای صاحب مهمانخانه می شنود و سریع بیرون می آید. فریده که نمیخواهد با کامران صحبت کند، با مونسه داخل اتاق برمیگردد. کامران از پشت در اتاق با فریده صحبت کرده و از او میخواهد که برگردد تا با هم خانواده تشکیل دهند. او میگوید که چندین ماه همه جا دنبال فریده گشته بود. سپس میگوید که فردا ساعت یازده و نیم یک قطار به مقصد استانبول حرکت دارد و او در ایستگاه راه آهن منتظر فریده خواهد بود.
روز بعد کامران به ایستگاه راه آهن می رود و منتظر فریده میماند. فریده در اتاق مهمانخانه نشسته و مونسه خواب است. فریده با تردید به چمدان نگاه میکند.
کامران تا ساعت یازده و نیم در ایستگاه راه آهن منتظر فریده می ماند.
پایان