سریال راهزنان قسمت ۲۵۶ دویست پنجاه و شش

هرمز از زندان آزاد شده و شب با مریم در اتاق است. او گرسنه است و مریم به آشپزخانه می رود تا برای هرمز غذا درست کند. وقتی هرمز به آشپزخانه می رود، مریم بی مقدمه میگوید که میخواهد سردا و هرمز علی را نامزد کند. هرمز جا خورده و میگوید که او به نگفته بود هرمز علی و سردا واقعا به یکدیگر نزدیک شوند. مریم میگوید که این قضیه برایش مهم نیست و او باید انتقام دخترش را بگیرد. هرمز یادآوری میکند که مریم تا زمانی که او در زندان بود، خانواده را مدیریت میکرد و از حالا به بعد جای او در آشپزخانه است. او به مریم میگوید که اگر لازم باشد، خودش انتقام دخترش را میگیرد. مریم دلخور و ناراحت شده و به اتاق می رود.
روز بعد، اکرام و جیران و اونال برای صبحانه به خانه هرمز می روند. هرمز از اینکه مریم آنها را دعوت کرده است، متعجب و عصبی می شود. همه سر میز صبحانه می روند. مریم سر میز میگوید که برای آشتی دادن اکرام و سردا از او خواسته است که بیاید. سپس سردا را صدا می زند. سردا آمده و اکرام را بغل میکند. کمی بعد اونال میگوید که بهتر است روی رابطه هرمز علی و سردا یک اسم بگذارند. هرمز با طعنه میگوید که رابطه آنها حالا نیز اسمی دارد و آنها به آن عشق میگویند. اکرام نیز میگوید که او فقط به خاطر دعوت مریم آمده بود و حالا میخواهد که دخترش را از آنجا ببرد. سردا میگوید که او نیز با هرمز موافق است و بهتر است او و هرمز علی بیشتر با هم آشنا بشوند. مریم کلافه شده و میگوید که به نظر او بهتر است که این وضعیت زیاد ادامه پیدا نکند و طبق گفته اونال،روی رابطه آنها اسمی بگذارند و به نظرش بهتر است که امروز، سردا و هرمز علی را نامزد کنند. جیران میگویند که حرف آخر را باید سردا بزند.اکرام میگوید که مشکلی با این قضیه ندارد. خیریه به سردا میگوید که دست او را ببوسد.
آلپ ارسلان در دفتر نشسته و عصبی است. او به الیاس میگوید که نمیتواند سردا را به عنوان زن برادرش بشناسد و برای او و هرمز علی نیز آرزوی خوشبختی نمیکند. الیاس یادآوری میکند که مشکل آنها این قضیه نیست و آنها باید مرسل را پیدا کنند. او از اینکه یاشار نیز نتوانسته است مرسل را پیدا کند، ناراحت و عصبی است. انیشته داخل اتاق آمده و به الیاس میگوید که یاشار میخواهد سریع او را ببیند. آلپ ارسلان میگوید که شاید یاشار سرنخی پیدا کرده است. آلپ ارسلان و الیاس و بحری سوار ماشین شده و می روند.
در خانه هرمز ، هرمز با عصبانیت در حال جمع کردن چمدان خود است. مریم به اتاق رفته و با تعجب میپرسد:« داری خونه رو ترک میکنی ؟» هرمز میگوید:«دارم تو رو ترک میکنم. وقتی از کارات پشیمون شدی و فهمیدی چه اشتباهی کردی اونوقت برمیگردم.» سپس از خانه بیرون می رود.