سریال ترکی خوبی قسمت ۲ دوم

نهیر، دختربچهای است که پدرش مورات را پشت تلفن خبر میکند که همه کارها را بدون اینکه مادرش متوجه شود انجام داد.
به مادرش، نسلیهان، میگوید با آیدا صحبت میکردم.
پسربچه، باتو وارد میشود. مادر او را در آغوش میگیرد. بابا میرسد. عایشه خدمتکار ویلا است.
مادر خبر دارد ولی میگوید سوتی نده فکر میکند نمیدانم.
سفره قشنگی پهن شده. سالگرد ازدواج پدر و مادر است.
مراد، انگشتر زیبایی را به همسرش هدیه میدهد.
نهیر و پدرش، مادر را برای تماشای سوپریز میبرند. در حیاط فیلم پخش میکنند و ریسه هم گذاشتهاند. فیلم خودشان را میبینند.
عایشه میآید و میگوید مستاجر جدید خانه کوچک آمده. نسلیهان خانم آن را اجاره داده و مشکلی پیش آمده.
مراد تعجب میکند. که دوباره اتفاقی آنجا افتاده. نسلیهان از او میخواهد با دختری که مستاجر است گستاخانه برخورد نکند.
دختری که در آن خانه است را می شناسد. نامش داملاست و رابطهای پنهانی با مراد دارد. برای او عشوه میآید.
به یک هفته قبل بر میگردیم.
در ماشین داملا و مراد با هم هستند. مشغول عشق بازی. دختر طراح کفش است. مادر زن و مراد قرار است به دفیله بروند.
حال باتو خوب نیست و مادرش پیش او میماند. مادرش دلخور است که نسلیهان نمیآید. میگوید صداقت یک زن وقتی که یک مرد هیچی نداره تست میشود.
صداقت مرد هم وقتی صاحب همه چیز میشود. دخترم تو کور هستی؟ به عنوان رئیس اولین بار قرار است تشویق شود.
نسلیهان میگوید من از بیاعتمادی تو به مراد خسته شدم. او را میشناسم. چنین کاری نمیکند. مادر قهر میکند و میرود.
مادربزرگ، شاهیکا خانم وارد مراسم میشود. مراد به او خوشآمد میگوید. شاهیکا دنبال مطبوعات است و میپرسد صحنه کدام طرف است؟ موارد مختلف را چک میکند. مراد میپرسد مشکلی هست؟
شاهیکا متلک میگوید که چرا به دخترش اصرار نکرده که بیاید. مراد میگوید که به همه هشدارهای شما درباره کار فکر میکنم. شما رئیس من هستید.
اما در مسائل خانوادگی به تفاهم رسیده بودیم که دخالت نمیکنید. مادر میگوید نسلیهان خانواده من هم هست. این را بدان که مگسهای زیادی به سمت نور میروند.
داملا آمده و مراد را صدا میکند. مراد میپرسد چرا این ساعت آمدی؟ نسلیهان هم از آن طرف باتو را به کارگرشان سپرده و در حال آمدن به مراسم است.
ر
داملا و مراد در اتاق کارهای فنی، پنهانی با هم مشغول معاشقهاند که نسلیهان سر میرسد اما درست زمانی که نسلیهان رد میشود مراد از اتاق بیرون میآید.
سینان برادر نسلیهان هم از مادرش برای گلایهها عصبانی است.
مراسم نمایش مد شروع میشود. مانکنها میآیند و میروند. نسلیهان میرود با شوهرش سلام میکند. و از او میخواهد که با طراح کفش آشنایش کند. مراد میگوید او نیامده است.
مراد را روی صحنه میخواهند. به همراه مادر زنش. شاهیکا که موسس است. مراد همسرش نسلیهان را به عنوان فکرِ پشت این کار روی صحنه دعوت میکند. شاهیکا میگوید کفش را پای او کند.
داملا پریشان است و آنجا را ترک میکند. شاهیکا راضی نیست و میگوید بد نبود و میرود. یک برنامه افترپارتی هم دارند. نسلیهان می گوید به خانه میرود.
مراد به خانه داملا میرود. آنجا با هم حرفشان میشود و مراد او را ترک میکند.
داملا در اینستاگرام عکسهای مراسم را مرور میکند و کفشی که خودش طراحی کرده را پای رقیب عشقیاش تماشا میکند و حرص و حسرت میخورد.
مراد به خانه پیش نسلیهان باز میگردد و میگوید به داخل افترپارتی نرفتم.
از آن طرف داملا داخل اینستاگرام در حال جمع آوری اطلاعات زندگی نسلیهان و رفت و آمدهایش میشود.
صبح شده و مراد برای خانواده املت درست کرده است. داملا به مراد زنگ میزند که آشتی کنند. مراد عصبانی است. داملا در حال زیر نظر گرفتن نسلیهان است. او را تعقیب میکند.
نسلیهان وارد باشگاه میشود.
داملا هم پشت سر او میرود و اعلام میکند من هم میخواهم ثبت نام کنم.
در سونا حال نسلیهان بد میشود. داملا به او رسیدگی میکند.
او را به بیمارستان میبرد. وقتی میفهمد شوهر نسلیهان قرار است بیاید بیرون میزند. دم در است و مراد میدود داخل. از دور او را میپاید.
همین اتفاق در زمان دویدن نسلیهان هم میافتد. همدیگر را میبینند. درباره ازدواج و مانند این صحبت میکنند و برای نهار میروند. خودش را نقاش معرفی میکند. از رابطهای به او میگوید که یک سال و نیم است دارد.
شاهیکا سراغ مراد رفته و درباره بیمارستان رفتن از او حال و احوال میکند. نسلیهان با مراد تماس میگیرد و به او میگوید با یک داملا که نقاش است بیرون هستند. مراد شک میکند. ماجرای بیمارستان را هم مرور میکند.
مراد از شرکت میزند بیرون. زنگ میزند و داملا قطع میکند. میفهمیم که در حیاط خانه آنها یک مسافرخانه مانند هست. مراد میرسد و آنها را با هم میبیند. به رویش نمیآورد و میرود سلام میکند و مینشیند. مراد با داملا خیلی بد برخورد میکند طوری که تصادفی آنجا نبوده و حالا قصد کمک گرفتن دارد.
نسلیهان از داملا میخواهد این بار با دوستپسرش بیاید. داملا میگوید نگفته بودم ولی دوستپسر من ازدواج کرده. نمیتوانم با او بیایم.
مراد رفتار شاهیکا را دلیل عصبانیتش عنوات میکند. بعد به سراغ داملا میرود و او را دعوا میکند. پس از آن میگوید که نمیترسی همه چیز را بگویم؟ مراد هم او را تهدید میکند.
فردای آن روز، مراد به شرکت رفته و جلسه دارد. داملا هم زنگ میزند و او ریجکت میکند.
داملا وانمود میکند خودکشی کرده و با نسلیهان صحبت میکند و میگوید عشقم ترکم کرده و تنها تو هستی که کمک میتوانی بکنی.
داملا حالش بد است و نسلیهان او را به بیمارستان میبرد و به هم نزدیکتر میشوند.
در شرکت نسلیهان به سراغ مادرش شاهیکا میرود. حال خوشی ندارد و میگوید یک اتفاقی افتاد مامان. ماجرای باشگاه را تعریف میکند و خودکشی دختر را هم میگوید. و اینکه داملا شبیه اجه است. خواهرش. او هم عاشق یک مرد متاهل شده. اجه به خاطر من مرد. میدانم تو هم به خاطر همین من را دوست نداری. قصد دارم برای این دختر جبران کنم.
داملا و نسلیهان همدیگر را میبینند. ماجرا را بدون اینکه نامی از دوست پسرش ببرد تعریف میکند. میگوید میدانم که بدون او نمیتوانم زندگی کنم. نسلیهان ماجرای خواهرش اجه را تعهیف میکند. میگوید آن موقع بابام به مامانم خیانت کرده بود. من هم پریشان بودم. به او توجه کافی نکردیم. گفت بدون او میمیرم. گفتم پس بمیر. و خودش را کشت. میبینیم که داملا آن ماجرا را پیش از آن خوانده و بر اساس آن تصمیم گرفته است.
نسلیهان به عبرت ماجرای خواهرش، به داملا قول میدهد که هر کاری برای این که آن مرد از زنش جدا بشود و پیش او بیاید برایش انجام خواهد داد.